بایگانی اسفند ۱۳۹۹ :: سایه وارونه

سایه وارونه

۱۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

هزارتو

نمیدونم بچه ی کی بود، مطمئنم مال خودم نبود. فقط وقتی دزدیدش رمبوطور دنبالش کردم و چیزی به جز گیر افتادن تو یه هزارتو نصیبم نشد.

یه راهروی سفید تنگ خاک گرفته بود، از هر دو طرف پنج تا در چوبی سفید زوار در رفته. هر در به یه اتاق و هر اتاق به یه اتاق دیگه و همینجوری تا بی انتها.

سکانس بعدی بچهه بود، حدودا پنجاه ساله، بیرون هزار تو، روبه روی دزد وایساده و میپرسه چرا درحالیکه من مُرده بودم دیگه.

۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۰۸ ۰ نظر

زامبی چوبی

The Walking Dead

بلافاصله بعد به هم ریختن اوضاع مکانهایی رو بعنوان پناهگاه تعبیه کردن، با اینکه به محض شنیدنِ خبر چنین جاهایی دویدم که جا رزرو کنم ولی باز هم غلغله بود‌. مثل همیشه یه علاف رو گذاشته بودن پشت باجه که یه پاش رو انداخته بود رو اون یکی پاش و چرت میزد. پریدم اونور باجه به اون یکی کارمند کمک کردم مراحل رو نظم بده و ثبت نامها رو سریعتر انجام بده.
حقوقش رو پرسیدم خیلی خوب بود. رئیسش گفت اگه بعدی بود بیا استخدامت میکنم. کار خوبی بود، حجم زیادش حواست رو پرت میکرد مینداخت دو کهکشان اونور تر.
سکانس بعدی توی پناهگاه ولی زیر حمله بودیم و از هر گوشه وارد میشدن. زامبی بودن ولی دیگه مثل آدمیزاد گوشت نداشتن و اون گوشت تبدیل شده بود توی بعضی به چوب توی بعضی به پارچه توی بعضی به تار عنکبوت، بعضی هم هنوز گوشت و کشتنشون رو تقریبا غیرممکن میکرد حداقل واسه من، چون برعکس همه ی خوابهام که توی کشتن ماهرترین بودم انگار اینجا مهارتم ته کشیده بود ولی خب حق بدین، هرچقدر هم تو چوب رو خورد کنی همون خورده هاش خودشون خطر محصوب میشن و باید تا خورده ی آخر جمعشون میکردی که نتونن تکون بخورن و رو اعصاب بود اینکه وقتی یچیزی رو میکشی دوباره برمیگرده.
یه چند سالی تو این پناهگاها بودیم ولی آدمایی که خانوادم بودن فرق میکردن و خوشحالم که فرق میکردن و از طرف اونا اذیت نمیشدم ولی یادم نیست اون وسط چی شد یا چند سال گذشت که با خانوادم زندانیمون کردن.
همون سیاهچال همیشگی. خیلی وقت بود خوابش رو ندیده بودم ولی مگه میشه اون سَم رو فراموش کرد. حداقلش این بود دیگه مثل دفعات اول، وحشت همیشگی رو ازش نداشتم و انگار دیگه بهش عادت کرده بودم و اون چیزایی که ازشون دفعات اول میترسیدم رو نمیدیدم و روشون سیمان کشیده بودم ولی باز هم تاثیر خودشو داشت.
بازارچه های قدیمی مثل اونایی که اصفهان داره رو تصور کن. مجرای فاضلابی بی استفاده بود واسه سالها، معماری همون بازارچه ها رو داشت با سقف بلند گنبدی‌طور و آجرهای بیرون زده، همه جا سیاه بود، انگار رنگ بود ولی نبود، بیشتر صدها سال دوده بود که به مرور این حجم از سیاهی رو روی دیوارا ایجاد کرده بود. ته مجرا سمت چپ یه سیاهچال بود با میله های آهنیِ زنگ زده که تا سقف به اون بلندی میرفتن. سرد بود و نمناک. سیاهچاله چند قسمتی بود که با نرده از هم جدا میشدن. دفعات قبل یچیزایی پشت اون نرده ها بودن که ازشون وحشت داشتم ولی الان نبودن یا حداقل اون وحشتناک ترین هاشون نبودن اما باز هم جرئت نمیکردم نزدیک بقیه نرده ها بشم. همین ترس باعث شد مثل دفعات قبل، اون سرِ سیاهچال، کنار یسری شیر آب سرمون رو بزاریم و بخوابیم که هر بار یکیمون شیر آب نزدیکش رو باز میکرد سر بقیه رو خیس میکرد و یهو همه جا رو هم آب برمیداشت و اونیکه نقش پدر رو داشت اونقدر به راه آب ها ور رفت تا بالاخره بدون اینکه همه جارو آب برداره بخوابیم.
سکانس بعدی مراسم ختمی بود، توی پناهگاه بودیم و ادامه ی مراسم توی سینما بود و به احترام مرحوم فیلمی رو پخش میکردن. خبری از حمله ی گسترده ی زامبی‌ها نبود فقط گاهی یکیشون از زیر در میخزید میومد تو که همون دم در کارشو میساختیم. این بار خانوادم همینا بودن و دیگه از اونا خبری نبود، البته اقوام درجه دو اطرافم بودن و تنها مسئله مهم این سکانس اون مژه ای بود که تو چشمم رفته بود و درنمیومد!

۲۸ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۳۷ ۰ نظر

ماشین زمان

‏‏از اتفاقات دیشب با دو تا نتیجه در خدمتتون هستم.
یک، تلپورت روت تاثیر میزاره و هر چی تو این فیلما گفتن دروغای قشنگی بیش نیست؛ روی اعصاب در حدی که متوهم، عصبی و پرخاشگر و خنگ میشی.
‏دو، ماشین زمان با متریال بی کیفیت میتونه تو رو توی نوعی کما فرو ببره.

خودم به شخصه دو نوعش رو دیدم؛ یکیش انگار روحِ طرف منتقل شده بود ولی جسمش توی ماشینه مونده و داشت حرف میزد و اون حرفها، حرفهای روحی بود که منتقل شده بود ولی جسمه هم داشت انجامشون میداد و این نوع کما یکسال طول کشید تا طرف برگرده به جسمش و بیدار بشه.

نوع دوم هم همونطور شد و طرف شروع به حرف زدن توی کما کرد تا از سر کنجکاوی در ماشین زمانه رو باز کردم و یهو حرف زدنش متوقف شد و این نوع تا دو سال طول کشید تا بیدار شه.

۲۷ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۳۹ ۰ نظر

This is us

This is us

تا به اینجا یک فصل و خورده‌ایش رو جلو اومدم ولی هر چی بیشتر پیش میره واقعا اون چیزی که باعث میشه یه سریال خوب باشه رو نداشته. آره خوش ساخته و کم پیش میاد سریالی این مدلی خوش ساخت باشه و تنها دلیل تا اینجا اومدنم هم همینه ولی اصلا دلم باهاش نیست.

از اونجایی که قبل شروعش واسم با Shameless مقایسش کردن باید بگم Shameless یه سر و گردن بهتر از اینه، چه از نظر قدرت داستانی چه حرفهایی که واسه گفتن داره چه بازیگرا و این درحالیه که خود Shameless یکی از رو مخ ترین سریالهاییه که دیدم از نظر بزرگ کردن چیزای احمقانه و حوصله سر بر بودن.

از جایی که من دارم میبینم این سریال اومده مشکلات زندگی آرمانی رو شرح داده که آره از هر نوع لجنی میتونه پا بگیره ولی از همون لجن فقط یه نخ گرفته و هی همونو بالا پایین میره و تنها چیزی که به چشم من میاد اینه که این حجم از بزرگ کردن مشکلات زندگیِ -i'm sorry for this, but- گوگولی مگولی از یجایی به بعد فقط باعث میشه بخوام بالا بیارم که اوه مای گاد بکشید بیرون دیگه! واسه همین میشه گفت تا به اینجای کار که هیچ حرفی واسه گفتن نداشته و فقط تمام تمرکز و انرژیش رو گذاشته روی برانگیختن احساسات مخاطب به طرز خیلی ضایع و توهین آمیزی حتی که خب اگه چیزی نداره حداقل یه مشت زده باشه و مخاطب توهم برش داره که وقتی تونسته مثلا هر اپیزود اشکمو دربیاره حتما خوبه دیگه! مخصوصا واسه من تا به اینجا سر اون اپیزود ۸ فصل دو که کوین برمیگرده به دبیرستانش و ماجرای ضربه ی زانوش رو تکمیل میکنن و واقعا بازی با احساساته وقتی میگه؛

He's down, folks. Ladies and gentleman, Pearson's down. He's not getting up. His knee is wrecked. He's not coming back from this one, folks. It is over for Kevin Pearson. Will he get up? He will. Ladies and gentleman, he will. He'll get up. Kevin Pearson will walk again just in time to bury his beloved father."

و واقعا منو به فکر انداخت که کاش لااقل وقتی استعدادهای من ازم گرفته میشد میخوردم زمین کاش وقتی اون لحظه داشتن اونارو ازم میگرفتن این ضربه خوردن رو حس میکردم نه وقتی چند سال ازشون گذشت یهو به خودم بیام ببینم اونا تنها چیزایی بودن که داشتم و حتی وقتی داشتن ازم میگرفتنشون حواسم نبود.

البته یه حُسنی داره اونم اینکه یه چنین زندگی های پرفکتی رو با جزئیات خوبی به نمایش گذاشته که آدم دوست داره بشینه ببینه اگه اونم میتونست تلاش کنه و درنهایت نتیجه بگیره و از این لجنی که توش دست و پا میزنه خودشو بکشه بیرون اون نتیجه چه شکلی میشد چون این حالت آرمانیش باعث میشه مثل اکثر داستان ها هی نخوای بگی من هیچوقت اینقدر مزخرف رفتار نمیکنم یا اینقدر تو یه چیز بد نیستم یا اینقدر درک و شعورم پایین نیست یا حداقل تلاش میکنم آدم خوبی باشم و وقتی اینجور کامل بودنها و یا حتی تلاش برای کامل و خوب بودن ها و نزدیک بودنها به خواسته ی ذهنیت رو میبینی و باعث میشه حداقل اون حس رضایت رو تا حدودی به چشم هم شده دیده باشی و این خوش ساختی اینجا خوب به چشم میاد.

اما باز هم بهم ثابت شد باوجود لذت بخش بودن حدودیِ این زندگی های پرفکت هر لحظه از هر سکانس ازشون اینجوری بودم که "من هیچ وقت خانواده تشکیل نمیدم" و تعریفی که از خانواده به مرور ارائه شده چه اونایی که خانواده ی بد محصوب میشن چه اوناییکه پرفکت حتی ذره ای به اون چیزی که واقعا میخوام نزدیک هم نیست و همه ی اون لحظات عاشقانه ی به اصطلاح پرفکت و پر از شادی واسم عذاب مطلق محصوب میشه.

خیلی هم سعی میکنن دیالوگهای تاثیر گذار و گنده بگن ولی خب فقط دست و پا زدنه و باعث میشن آدم فقط بخواد بزنه جلو و شاید یکی از پنجاه تا از این دیالوگها ممکنه به دل بشینه مثلا من اینو دوست داشتم:

It's a funny thing, when you think about the time.
In my experience, there's no such a thing as "a long time ago."
There's only memories that mean something and memories that don't.

(4فروردین) تا اپیزود 2 فصل 4 بیشتر دانلود نکرده بودم، همونارو دیدم و دیدن سریال رو متوقف کردم. دقیقا یادم نمیاد از کجاش دیگه داشت حوصلم رو سرمیبرد ولی از وقتی جریان آتش سوزی خونه و مرگ جک رو تکمیل کرد دیگه نمیخواستم ببینم و هر چی از اون به بعد دیدم رو دور تند بود یا میزدم جلو که فقط ببینم داستان چطور داره پیش میره ولی بعد اینکه داستان مرگ جک رو کامل کرد دیگه چیزی واسه ارائه نداشت و بدی هایی هم که تا قبل این به چشم نمیومدن خیلی بزرگ دیده میشدن و همه چیش دیگه داشت حالم رو بهم میزد و سریال با صورت زمین خورد که البته منطقیه وقتی از همون اولِ سریال همه چی رو روی مرگ جک ساخت و پیش برد وقتی یارو رو کشت دیگه تنها چیزی که مخاطب رو به سریال پایبند میکرد و براش مهم بود این بود که چرا جک مرد رو ازش گرفت و من به شخصه دیگه هیچ دلیلی واسه ادامه سریال نداشتم چون حتی اون چیزایی که بنظرم آرمانی و قشنگ میومدن بعد مرگ جک دیگه فرو ریخته بودن و کیفیت سابق رو نداشتن و کم کم دیگه داشت از همونا هم بدم میومد و فقط ضعفاشون رو میدیدم.

یجاییش هم کوین رو توی یکی از خوابهام دیدم و بعد اون کمی داشت ازش خوشم میومد ولی کافی نبود تا پای سریال نگهم داره و خلاصه که اینم شد یکی از سریالهایی که نصفه ولش کردم.

دانلود سریال:

 عزیزی که حداقل ده سال بعد -میگم ده سال چون انگار جدیدا تغییرات سریع تر از قبل داره پیش میره و ممکنه قبل انقراض یه تکونی اینجا بخوره- داری اینو میخونی بدون که دانلود فیلم و سریالها این دوره از چیزی که باید سخت تره. سایت ها یکی بعد از دیگری دارن سانسور میشن و میرن زیر رادار، سرعت نت به طرز احمقانه ای هر روز کند تر میشه و استفاده از تورنت یه عمر طول میکشه، سایت هایی که با اشتراک خریدن کارت رو راه میندازن بد نیستن ولی به شرطی که نتت یاری کنه فیلترشکنت وصل شه که اگه وصل شد یکی دو عمر هم دانلود با vpn طول میکشه و اوناییم که vpn نمیخوان تازه داغ دلت سر اون حجمی که بابتش قد خونت پول دادی باید بعلاوه قیمت اشتراکت کنی تازه میشه.خلاصه که اگه اون موقع وضعیت بهتره خوشا به سعادتت اگه هم بدتره که اشکالی نداره به این فکر کن تهش همه میمیرن و این وسط زیاد مهم نیس چی به چیه.

و فعلا از اینجا بدون vpn دانلود میکنم و تا به اینجا سانسوری نداشته: هارمونی

۲۶ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۵۹ ۰ نظر

Once Upon a Time

شیش طبقه خودتو از اون پله ها میکشی بالا تا فقط برسی به کاناپه و روش بمیری. درو باز میکنی تو همون ظلمات میری ولو میشی، ثانیه نکشیده میبینی سوز از همه طرف میاد. با هزار بدبختی تنتو جمع میکنی میری پنجره ها رو ببندی که تا میای آخری رو ببندی یکی از بیرون دستتو میگیره.

۲۶ اسفند ۹۹ ، ۱۶:۴۶ ۰ نظر

یه دریا رو شنا کرده بودم

Swimmer

تهش بعد کلی ماجرای اعصاب خورد کن شمال بودم، همینجوری محض تفریح زدم به آب بشوره ببره.

هی شنا کردم هی شنا کردم. یجایی به خودم اومدم دیدم دو تا تمساح دورم میچرخن دهن باز کردن ببلعنم. کمی بی حرکت موندم دیدم خودشون ول کردن رفتن!

نگاهی به دور و برم انداختم دیدم تا چشم کار میکنه هیچ خشکی ای نیست. فکر کردم بدبخت شدم که به دو تا شناگر دیگه رسیدم. کمی باهاشون همراه شدم که یهو یه خشکی دیدم، اومدم داد بزنم ''خشکی، بیاید کج کنیم به سمتش'' که اونا داد زدن بالاخره رسیدیم اینم ساحل انگلیس!

دیدم اونورش یه ساحل دیگه هست که واقعا انگلیس بود منتها خیلی قدیمی در حد قرن ۱۸ که حالا به اینش کار ندارم ولی اونقدر حس خلاصیش خوب بود که اصلا برام مهم نبود خزر رو چه به انگلیس یا اگرم مربوط بودن هیشکی هم نه من با چه منطقی چجوری یه دریا رو شنا کرده بودم.

۲۵ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۱۰ ۰ نظر

کلون ها

Ripper

وقتی کلون‌ها رو کُشتم یه بطری از اون مرغوباش بهم داد و همونجا همشو سرکشیدم. تو راه برگشت دیدم نه انگار همه جا بهم ریخته و فقط اون خونه نبود.

رسیدم و یکسال مُردم.

بیدار شدم و هنوز از اون متنفر بودم. دور شدم.

با گروهی از شکارچی‌ها واسه اسلحه های مناسب پیش یوزپلنگ سخنگو رفتیم.

۲۵ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۰۷ ۱ نظر

Bob Seger

Bob Seger، گوهری که از سریال Supernatural شناختم؛ واسه همین آهنگهاش پر از خاطراتیه که با این سریال دارم و همین باعث شد با شروع طوفانی‌ای راهش رو به قلبم باز کنه.

جنس صداش، لیریکسهاش، همون ریتمی که دوست دارم بشنوم، همون سبکی که میتونم درکش کنم، اون حسی  که از اجراش میگیرم و اون آرامشی که به روحم نفوذ میکنه.

ترانه هایی که ازش دوست دارم رو به مرور میزارم..

Travelin' Man

Bob Seger & The Silver Bullet Band : Travelin’ Man (Live)   Download

Up with the sun, gone with the wind,
She always said I was lazy
Leavin' my home, leavin' my friends,
Runnin' when things get too crazy
Out to the road, out 'neath the stars,
Feelin' the breeze, passin' the cars
Women have come, women have gone,
Everyone tryin' to cage me
Some were so sweet, I barely got free,
Others, they only enraged me
Sometimes at night, I see their faces,
I feel the traces they've left on my soul
Those are the memories that make me a wealthy soul(2)
► 
Travelin' man, love when I can,
Turn loose my hand 'cause I'm goin'
Travelin' man, catch if you can,
But sooner than later I'm goin'
Travelin' man, yeah
Travelin' man, yes I am
Sometimes at night, I see their faces,
I feel the traces they've left on my soul
Those are the memories that make me a wealthy soul

 

The Famous Final Scene

Bob Seger & The Silver Bullet Band : The Famous Final Scene  Download

Think in terms of bridges burned
Think of seasons that must end
See the rivers rise and fall
They will rise and fall again
Everything must have an end
Like an ocean to a shore
Like a river to a stream
Like a river to a stream
It's the famous final scene
And how you tried to make it work
Did you really think it could?
How you tried to make it last
Did you really think it would
?
Like a guest who stayed too long
Now it's finally time to leave
Yes, it's finally time to leave
Take it calmly and serene
It's the famous final scene
It's been coming on so long
You were just the last to know
It's been a long time since you've smiled
Seems like, oh, so long ago
Now the stage has all been set
And the nights are growing cold
Soon the winter will be here
And there's no one warm to hold
Now the lines have all been read
And you knew them all by heart
Now you move toward the door
Here it comes, the hardest part
Try the handle of the road
Feeling different, feeling strange
This can never be arranged
As the light fades from the screen
From the famous final scene

 

Night Moves

Bob Seger & The Silver Bullet Band : Night Moves   Download

I was a little too tall, could've used a few pounds
Tight pants, points hardly renowned
She was a black haired beauty with big dark eyes
And points all her own, sitting way up high
Way up firm and high
Out past the cornfields where the woods got heavy
Out in the back seat of my '60 Chevy
Workin' on mysteries without any clues
Workin' on our night moves
Tryna make some front page drive-in news
Workin' on our night moves
In the summertime
Mhmm
In the sweet summertime
We weren't in love, oh no far from it
We weren't searchin' for some pie in the sky, or summit
We were just young and restless and bored
Livin' by the sword
And we'd steal away every chance we could
To the backroom, to the alley, or the trusty woods
I used her, she used me, but neither one cared
We were gettin' our share
Workin' on our night moves
Tryna lose the awkward teenage blues
Workin' on our night moves
Mhmm
And it was summertime
Mhmm
Sweet summertime, summertime
And oh, I wonder
I felt the lightning, yeah
And I waited on the thunder
Waited on the thunder
I woke last night to the sound of thunder
How far off, I sat and wondered
Started hummin' a song from 1962
Ain't it funny how the night moves?
When you just don't seem to have as much to lose
Strange how the night moves
With autumn closin' in
Night moves
Night moves
(Night moves) Yeah
(Night moves) I remember

(Night moves) I sure, remember the night moves
Ain't it funny how you remember?
(Night moves) Funny how you remember
(Night moves) And I remember, I remember, I remember, I remember

(Night moves) Oh, oh, woah
And we were workin'
Workin' and practicin' (Night moves)
Workin' and practicin'
(Night moves) All of the night moves
Night moves (Night moves)
Oh (Night moves) I remember
Yeah, yeah, yeah (Night moves) I remember
Ooh (Night moves) I remember
Lord I remember, Lord I remember (Night moves)
Oh
Ooh, ooh
Oh yeah, yeah, yeah
Uh-huh, uh-huh
I remember, I remember

 

Turn the page

Bob Seger & The Silver Bullet Band : Turn the Page (Live)   Download

On a long and lonesome highway
East of Omaha
You can listen to the engine
Moanin' out his one note song
You can think about the woman
Or the girl you knew the night before
But your thoughts will soon be wandering
The way they always do
When you're ridin' sixteen hours
And there's nothin' much to do
And you don't feel much like ridin'
You just wish the trip was through
See here I am
On the road again
There I am
Up on the stage
Here I go
Playin' star again
There I go
Turn the page
Well you walk into a restaurant
Strung out from the road
And you feel the eyes upon you
As you're shakin' off the cold
You pretend it doesn't bother you
But you just want to explode
Most times you can't hear 'em talk
Other times you can
All the same old cliches
"Is that a woman or a man?"
And you always seem outnumbered
You don't dare make a stand
Here I am
On the road again
There I am
Up on the stage
Here I go
Playin' star again
There I go
Turn the page
Out there in the spotlight
You're a million miles away
Every ounce of energy
You try to give away
As the sweat pours out your body
Like the music that you play
Later in the evening
As you lie awake in bed
With the echoes from the amplifiers
Ringin' in your head
You smoke the day's last cigarette
Rememberin' what she said
Here I am
On the road again
There I am
Up on the stage
Here I go
Playin' star again
There I go
Turn the page
Here I am
On the road again
There I am
Up on the stage
Here I go
Playin' star again
There I go
There I go

 

Against The Wind

Bob Seger & The Silver Bullet Band : Against the Wind   Download

It seems like yesterday
But it was long ago
Janey was lovely she was the queen of my nights
There in the darkness with the radio playing low, and
And the secrets that we shared
The mountains that we moved
Caught like a wildfire out of control
'Til there was nothing left to burn and nothing left to prove
And I remember what she said to me
How she swore that it never would end
I remember how she held me oh-so-tight
Wish I didn't know now what I didn't know then
Against the wind
We were runnin' against the wind
We were young and strong, we were runnin' against the wind
The years rolled slowly past
And I found myself alone
Surrounded by strangers I thought were my friends
I found myself further and further from my home, and I
Guess I lost my way
There were

 

Still The Same

Live From San Diego, CA / 1978

Bob Seger & The Silver Bullet Band : Still the Same   Download

You always won every time you placed a bet
You're still damn good, no one's gotten to you yet
Every time they were sure they had you caught
You were quicker than they thought
You'd just turn your back and walk
You always said the cards would never do you wrong
The trick you said was never play the game too long
A gambler's share, the only risk that you would take
The only loss you could forsake
The only bluff you couldn't fake
And you're still the same
I caught up with you yesterday
(Still the same)
(Still the same)
Moving game to game
No one standing in your way
Turning on the charm
Long enough to get you by
(Still the same)
(Still the same)
You're still the same
You still aim high
There you stood, everybody watched you play
I just turned and walked away
I had nothing left to say

'Cause you're still the same
You're still the same
(Still the same)
(Baby-baby still the same)
Moving game to game
(Still the same)
(Baby-baby still the same)
Some things never change
(Still the same)
(Baby-baby still the same)
Ah you're still the same
(Still the same)
(Baby-baby still the same)
Still the same
(Still the same)

 

Old Time Rock n Roll

Bob Seger & The Silver Bullet Band : Old Time Rock n Roll  Download

Just take those old records off the shelf
I'll sit and listen to 'em by myself
Today's music ain't got the same soul
I like that old time rock and roll
Don't try to take me to a disco
You'll never even get me out on the floor
In ten minutes I'll be late for the door
I like that old time rock and roll
Everybody
Old time rock and roll
That kinda music just soothes the soul
I reminisce about the days of old
With that old time rock and roll, Drew Abbott!
Won't go to hear 'em play a tango
I'd rather hear some blues or funky old soul
There's only one sure way to get me to go
Start playin' old time rock and roll
Call me a relic, call me what you will
Say I'm old fashioned, say I'm over the hill
Today's music ain't got the same soul
I like that old time rock and roll
Still like that old time rock and roll
That kinda music just soothes the soul
I reminisce about the days of old
With that old time rock and roll
Old time rock and roll
Baby, just soothes the soul
I reminisce about the days of old
With that old time rock and roll
Everybody come on
Old time rock and roll
Baby, just soothes the soul
I reminisce about the days of old
With that old time rock and roll
Old time rock and roll
It just soothes the soul
I reminisce about the days of old
With that old time rock and roll
It's not like the old time rock and roll
Alright
Alright
Alright, just one more

 

۲۳ اسفند ۹۹ ، ۰۱:۵۴ ۰ نظر

دنیای موازی

دنیای موازی

دیشب انگار توی دنیای موازی بودم چون این هر چی بود شبیه کرونایی که میشناسیم نبود و هرج و مرج زیادی بوجود آورده بود. مثل آخرالزمانیا زندگی میکردیم. تعداد زیادیمون تو یه خونه چون بعضیامون گاهی تغییر میکردن. انگار به ماه وابسته بودن اما ماه شبیه ماهی که میشناسیم نبود، یه کره ی گرد خاکستری که چشم و گوش و جوارح صورت داشت و سه مود داشت؛ وقتایی که بشدت زیبا میشد اون صورت شبیه پری‌ها و توی این حالت ها بعضی افراد ویژگی هایی کسب میکردن که جهش خوب محصوب میشدن ولی خب همینم باعث هرچ و مرج میشد چون مثلا یکی بال درمیورد یکی تبدیل به شیر میشد ولی خب درندش نه صرافا فانتزیش، فقط شکلشون تغییر میکرد و کنترل رفتارشون دست خودشون بود، یکی شبیه یونیکورن میشد و هر کی یه ویژگی فانتزی رویایی گیرش میومد و همیشه وقتی ماه تو این حالت بود این ویژگیش میزد بیرون و ترجیح میدادن ازش استفاده کنن چون با اینکه کنترل رفتارشون دست خودشون بود ولی به شدت تمایل داشتن از ویژگیشون استفاده کنن یا به اصطلاحی رهاش کنن.

مود دیگه ی ماه دقیقا برعکس اون حالت زیبای پری طور بود و شبیه یه صورت عصبانی با شاخ و دندونهای دراز میشد و شبیه هیولاها میغُرید اون افراد هم تبدیل به درنده هایی وحشی میشدن و اوایلش توی این دو حالت به ازای هر نفری که تغییر میکرد نزدیکش این ماه با قطر تقریبا دو متری ظاهر میشد و بعدها واسه بعضی به ازای هر چند نفر تا چند صد نفر دیگه ظاهر شد و وقتی این ماه شروع به غُرش میکرد هر چی بیشتر میغرید تاثیر درندگی اون آدما رو بیشتر میکرد یا حتی اون مورد اول تاثیرش روشون بیشتر میشد واسه همین معمولا در اولین فرصت با یه گلوله ماه رو میکشتیم و خفش میکردیم اما به هرحال اون تاثیریم که میزاشت ترسناک بود و یهو میدیدی بچت اومده بالای سرت یه چاقو میکنه تو کلت چرا چون ظهر بهش گفتی برو تو اتاقت. مثل werewolfها که وقتی ماه کامل میشد یهو اونا تبدیل به اون چنین گرگهایی میشدن اینا هم یهو شبیه موجوداتی درنده میشدن انگار کرونا ژنشون رو تغییر داده بود و به تغییرات ماه وابستشون کرده بود.

گاهی هم بود که اون ماه توی خونه ها ناپدید میشد و برمیگشت به همون حالت عادیش تو آسمون و اون زمانهای ریکاوری و رسیدگی به اون هرج و مرجی بود که از دو حالت اول بوجود اومده بود. البته چرخه اینجوری بود که این ماه ثابت بین درندگی و پری‌طوری بود ولی از یجایی به بعد که مدت زیادی از جهشها گذشته بود کم کم این جهش ها جایگاه خودشونو پیدا کردن، ریشه انداختن و شروع کردن فرد به فرد تغییر کردن و منحصر به فرد شدن و درنهایت اینطوری بود که زمان تغییرات توی افراد مختلف فرق میکرد به این صورت که بجای اون ترتیب درندگی، ثبات، افسانه ایِ همیشگی بعضی افراد دو تا درندگی پشت سر هم داشتن یا بعضی هر سه تغییر واسشون فقط درندگی شده بود و بعضی فقط اون حالت افسانه ای یا بعضی کاملا ثبات پیدا کرده بودن یا ترکیبات دیگه.
هر خونه انگار شبیه کمپ بود، واسه حفاظت از همدیگه ترجیح داده بودیم خیلی بیشتر از قبل گروهی زندگی کنیم. وقتی چند سال از این جهشها گذشته بود بشدت میخواستم برگردم تهران و به محض اینکه میگفتن شرایط مساعدتره و جاده ها بازن بلیت میخریدم حتی بدون اینکه پک کنم. یادمه برگشتم ولی نمیدونم چیشد که چند سال بعد برگشتم همینجا. ازدواج نکرده بودم ولی بچه ای داشتم که بچه ی خودم نبود. بچه ی یکی از دوستام بود که زنش بلافاصله بعد از زایمان تحت تاثیر ماه قرار گرفته بود و تصمیم گرفته بود دوستم و بچه رو ترک کنه. من به دوستم توی بزرگ کردن بچه اون چند سالی که اونجا بودم کمک کرده بودم و بچه منو یجورایی مادر خودش میدونست در عین حال از جریان مادر واقعی خودشم خبر داشت.
کسایی مثل من که هیچوقت تحت تاثیر این جهش ها قرار نگرفتن بیشتر از همه این خرابی‌ها رو حس میکردن و وقتی جهشها توی هر فرد پخته شدن دیگه ماه واسه هر فرد واسه هر تغییر خودشو نشون نمیداد و یکی درمیون گاهی پیداش میشد واسه همین بدون کشتن ماه معلوم نبود هر تغییر چقدر طول میکشه و دوزش تا چقدر بالا میره.
این دختربچه‌ای که بزرگش کرده بودم از همون اول تحت تاثیر ماه بود و به مرور این اواخر هر سه تا تغییرش درندگی شده بودن. نمیدونم دوستم کجا بود ولی سکانس های آخر یادمه این بچه مثلا ده سالش بود و درنده که میشد فکر میکرد من مثل مادر اصلیش میخوام اونارو ترک کنم و با اینکه من با دوستم ازدواج نکرده بودم ولی بچه فکر میکرد من دارم بهش خیانت میکنم و وقتی یه چنین دختربچه ی ریزه‌ای درنده میشد طی این چند سال اینجوری شده بود که فیزیکی هم تغییر میکرد و کاملا تبدیل به یه موجود دیگه میشد. درنده ای تقریبا دو و خورده ای متری با پوست کرمی تیره و یجورایی دقیقا شبیه werewolfای که توی هری پاتر بود و بو میکشید تا منو پیدا کنه و بُکشه.

اوایل که اینچنین تغییر میکرد قصد جون من رو نداشت فقط میزد بیرون و کشت و کشتار توی ناحیه راه مینداخت ولی کم کم کشتار رو شخصی سازی کرده بود انگار خوی دردندش باهوش تر شده بود و چند بار آخر متمرکز شده بود روی من. چند بار اول تونستم زمان جهشش رو پیش بینی کنم و از چند ساعت قبلش جلوش آفتابی نشده باشم و کیلومترها دورتر ازش باشم ولی تغییر آخرش کاملا بی برنامه بود و بلافاصله چند ساعت بعد تغییر قبلیش بود و جهش تازه ای توش انجام شده بود واسه همین غافلگیرم کرد.

تازه برگشته بودم، بعد چند تا دیالوگ دیدم اخلاقش از حالت عادیش تغییر کرده و داره بد میشه و چیزایی میگه که تو حالت عادی نمیگه و حالت خصمانه گرفته. همیشه اول تغییرها همینجوریه که از مثلا یه ربع قبل نمودهای اون نوع تغییر رو میتونی ببینی. به محض اینکه بو بردم شت این دوباره میخواد تغییر کنه از جام پریدم و رفتم سراغ جمع کردن اذوقه چون هیچ وقت معلوم نبود این تغییر چقدر باهاشون بمونه گاهی یک ساعت گاهی تا چند سال میموند واسه همین هول هول برای بیشتر از یه هفته آذوقه برداشتم و داشتم دیگه تغییرات فیزیکیش رو میدیدم که بدون کفش بدون اینکه فرصت کنم زیپ ساک رو ببندم فقط دویدم بیرون و صدای در هارو از پشت سرم میشنیدم که اونم داره پشت سرم میاد و اینجوری بود که اگه همین نزدیکیا قایم شم با بو کشیدن میتونست پیدام کنه و هر دفعه هم نسبت به دفعات قبل انگار اون گونه ای که بهش تغییر پیدا میکنه کاملتر میشد مثلا حس بویاییش قوی تر میشد یا چشماش خیلی بهتر میدید و بطور کلی حواسش تقویت میشد واسه همین هیچ ایده ای نداشتم الان چه آپگریدی پیدا کرده و فقط با بیشترین سرعتی که میتونستم می‌دویدم با این دستم اون ساک سنگین و اون دستم کفشام اما مثل همه ی خوابهام وقتی چیزی داره دنبالم میکنه انگار وزنم به صدها تن افزایش پیدا میکنه و جاذبه زمین هزاران برابر میشه و باید خیلی زور بزنم تا بتونم بدوم و الان هم فقط داشتم زور میزدم که عضلاتم رو تکون بدم تا بتونم حداقل راه برم ولی همه جام صدها تن وزن داشت با این حال ادامه میدادم ولی از ترس قلبم داشت با بیشترین سرعت و نیرو خودشو به قفسه ی سینم میکوبید و همینطور داشتم با هزار زور میدویدم و میخواستم واسه اینکه کمی زمان بخرم زنگ یکی از خونه ها رو بزنم و داشتم تو ذهنم برنامه میریختم که اگه در رو باز نکردن از دیوار اون مدرسهه برم اون تو که یهو با تمام اون ترسها از خواب بیدار شدم. ضربان قلبم رو دو هزار بود.

۲۲ اسفند ۹۹ ، ۰۹:۱۰ ۰ نظر

و اما خواب

جایی که همه چیز پر رنگه.

سالهاس خواب دیدن لنگری شده که یادم نره زنده ام، در حدی که اگه شبی خواب نبینم و تجربه ی جدیدی رو اون تو نداشته باشم میفتم تو سرازیری و امان از وقتی که چند روز پشت سر هم خواب نبینم که میشم مثل مرگ مغزیا، میبینم ولی نمیبینم، زندم ولی زنده نیستم. مثل ویندوز که وقتی کلی برنامه با هم باز کنی هنگ میکنه و بعضی برنامه هارو نمیزاره ببندی تا ری‌استارتش نکنی. وقتی خواب نبینم ری‌استارت نمیشم، انگار زمان حرکت نمیکنه، انگار دارم از توی مغز خفه میشم.

البته خودم به سمی بودن چنین چیزی آگاهم و وقتهایی مثل این دوران کرونا که محیط زندگیم تغییر کرده و عملا یکساله توی زندانم و همه ی ارتباطم با احساسات basic قطع شده و کاملا در آستانه ی خاموش شدنم، هیچ حس جدیدی اعم از غم، شادی، از دست دادن، بدست آوردن، خواستن، هیجان حتی از جلوی در شهرم رد هم نمیشه. حالا درسته تا قبل اینم درک کاملی به هیچ کدوم از اینا نداشتم و هر چی بود فقط تظاهر بود ولی این حجم از هیچ حسی نداشتن این مدت خیلی تو ذوق میزنه و مثل قبل اونقدر سرم گرم نیست که نبینمش و باوجود غرق کردن خودم توی سریال باز هم دیتا کم دارم و این نبود دیتای کافی روی کیفیت خواب هام تاثیر گذاشته و کم پیش میاد مثل قبل خواب های خفنی ببینم که دست داستانهای نولان رو هم از پشت میبست.

البته الان که دارم فکر میکنم همین یکساله که وابستگیم به خوابهام به حداکثر رسیده و بدون اونا مختل میشم، تا قبل این بیشتر ازشون لذت میبردم اما الان کاملا معتادشونم که البته منطقیه باتوجه به اینکه وقتی خواب میبینم کاملا آزادی رو حس میکنم. واسه همین مرگ براثر غرق شدن رو اینقدر دوست دارم چون خواب دیدن برام  مثل توی آب افتادنه و هر چی بیشتر تا ته کشیده میشم انگار آزادتر میشم.

Dream

۲۱ اسفند ۹۹ ، ۱۲:۴۰ ۱ نظر