یادم نمیاد از کجا شروع میکردم که خودش کلمه رو جمله میکرد حتی تمنای دیشب هم زنگی رو نمیزنه ولی six feet under رو دوست دارم مخصوصا وقتی لحظه ای حس کردم نمیخوام جایی خارج از این مرزها باشم حس تعلق خاطر خوبی داشت حتی اگه تمناهایی بی پاسخ رو پشت هم ردیف کنم و به وقتش هموناروهم نخوام حتی اگه چشمم به چیزی باشه که هیچوقت اونجا نبوده حتی اگه هیچی به هیچی و هر روز به چیزی که ازش سر درنمیارم دل میبندم، به لش کردن زیر کفترخونه یا صندلی های زیر درختا و دنبال کردن شنای سرشون وسط آسمون خاکی به نشستن لب خواجو و سعی در نگاه کردن به هر گوشه آب جز انعکاس چراغهای رنگی ول شده روش به لب آخر از ته سیگار به فکر به نگاه بی معنیش به لمس حسادت و هل دادنش وسط سناریوی توی کلم به بیاد آوردن خواب رفتن با نور آبی سحر و سبکی آواز پرنده وسط خونه ع. به نوازش سنگین باد وقتی موهامو به هم میریزه.