دلتون نخواد من خیلی خوش خوابم. حتی اگه بدترین شب رو هم گذرونده باشم و به سگ ذلت خودمو خوابونده باشم، اونم فقط واسه یک ساعت، وقتی چشمامو باز میکنم انقدر همون یک ساعت بهم ساخته که انگار همه آشغالایی که روم نشسته بودن هلم دادن پایین و یه لول تازه برام باز کردن. حالا از یه طرف دیگه یه سق دارم که همه اون آشغالارو برداشته باهاشون چشچالشو سیاه کرده و زبونشو دور گردن خودش انداخته. با زندهترین نگاهم دهن باز میکنم و جملهی امروز قراره روز خوبی باشه رو میندازم بیرون، و تمام؛ اون روز شروع نشده تموم شد.