دیشب اولین شبی بود که بعد یه هفته بارون نمیومد لام. میگفت تو محلشون صدای تیر و تفنگ میومد ساعت یک رد شده بود پنجره روبه حیاطو باز کردم بوی خوبی میومد بوی یخیِ تازه که دهنتو باز کنی قورتش بدی گَرد بیهویتی بهش نچسبیده بگات بده بدجور هوس سیگار کردم حال شبایی رو داشت که عین. رو همراهی میکردم که بعد از شام پشت علوم نخی دود کنه و تا مدتها فقط بشینیم به سیاهی رو به رومون خیره بشیم و دود داغ بدیم تو. ته پست قبلی از فصل آخر The Leftovers گفتم فقط یه اپیزود دیگه ازش مونده که اینم امشب میبینم کار به چراهای رفت و آمد کوین بین دنیای بعد مرگ و قبلش ندارم ولی اگه من با همه چیای که الان هستم میفهمیدم نمیتونم بمیرم واقعا وحشت میکردم و جدای رفتن و مدام برگشتن، از اینکه میمیرم و دوباره تو یه دنیای دیگه بیدار میشم بیشتر وحشت میکردم حالا ازونجاییکه تاحالا تافتهی جدابافتهای نبودم- وای چقدر تو این خرابشده از هر گوشهایش یه صدا میاد شات آپ شات آپ شات آآآآپ. آروم باش صدای موزیک هنوز تا ته نیست نفس عمیق هوووف بهتره. آره داشتم میگفتم که- میتونم مطمئن باشم من اگه بمیرم حداقل دوباره برنمیگردم همینجا و معنی مُردن رو تیک میزنم ولی اگه چشمامو تو یه قبرستون دیگه باز کنم حالا چه بهشت و جهنم رو بورس چه هر خرابشده یا اتوپیای کوفتی دیگه واقعا سقف جنون رو لمس میکنم که بسه دیگه بزارید موشکها ببارن بزارید سیاهی همه جا رو بپوشونه بزارید سکوت نفسهارو ببلعه بزارید نبودنها خط پایان همه بودنها باشن.