s.ex and the city به جز اینکه کلا تو یه دنیای دیگس ولی واقعا تو یه دنیای دیگست؟!
توی فصل3 درمورد گذرکردن از کسی که ازش خوشت میومده و حالا به هر دلیلی نشده بحث میکنن و حالا هنوز تا ته اون اپیزود ندیدم و حوصلمو سر برد ولی بحثشون سر میزان زمانی که طول میکشه که از یکی بکنی بود یعنی حتی اینکه کسی هیچوقت نتونه از یکی گذر کنه مسئله هم نبود توی صحبتشون و متفق القول بحث سر بازه زمانی بود!
یعنی انقدر زندگیای ما تو این کشور بی ارزش و ناچیز شده که حتی نمیتونم تا ته عمرمون از کسی که تو شونزده سالگی دیدیم دل بکنیم؟ یعنی توی پنجاه سال متوسطی که عمر میکنیم فقط یکی دوسالشو زندگی میکنیم و ازون به بعد فقط افسوس میخوریم؟ یعنی انقدر زندگیمون فقط تکرار عادات شده که حتی اگه کسی حتی تلاش کنه خارج از این توهم از زندگی فکر هم بکنه واسه بقیه غیرقابل هضم باشه؟! انگار داره با یه زبون دیگه حرف میزنه! اوکی من کاری به بقیه ندارم فقط خودمو مثال میزنم که از آخرین رابطم سالها میگذره و بااینکه دیگه چیزی ازش یادم نمیاد ولی هنوز که هنوزه نتونستم وقتی میرم میشینم سر یه دیت تک تک جزئیات طرف رو با چیزی که از قبلی یادم مونده یا واسه خودم ساختم و دیگه فرقشم نمیتونم تشخیص بدم مقایسه نکنم و تهش طرفت هرچقدرم به دلش بشینی این دست دست کردن تو واسه اینکه بالاخره دست از مقایسه برداری و همونیکه جلوته رو ببینی خستش میکنه و میره و تو میمونی و آنالیز نصفه نیمت و بیا روراست باشیم تو وقتی شروع کنی به مقایسه دیگه نمیتونی دست برداری و هیشکی تا ابد منتظرت نمیمونه. حالا کاش فقط خودم بودم تا جاییکه من میبینم همه اینجا همینجورن. یعنی واقعا داریم زیاده روی میکنیم؟ باید گذر کنیم؟!