چند قرن پیش بین درگیری‌های همون دوران که نقش ملکه رو بهم داد اونقدر ذوق و ناباوری داشتم که یادم رفت چمدونم رو ببندم فقط پا شدم و از پلی که روی ازدحام انداخته بودن پشت سر اونا خزیدم اونور و شبش وقتی کاستوم رو درآوردم هیچ‌کدوم از لباسهاشون اندازم نمیشد.