اولش همه چی شروع به محو شدن میکنه؛ اجسام، آدما. از کنارشون رد میشی میبینیشون ولی حضورشون رو حس نمیکنی حتی اگه دقت کنی چیزی که میبینی واضح نیست انگار دبل کلیک کردی و تصویر رو مات و فاصله‌ی اتم‌ها تو ذوقت میزنه. وقتی از کنار هم رد میشن توی هم حل میشن و با یه ترکیب دیگه از هم دور ولی بازم همه چی همون رنگیه فقط تناژشون فرق میکنه، اینجا خاکی اونجا خاکی به خودت نگاه میکنی شک برت میداره شبیه‌سازی چیزی باشی ولی میگی نباف، اینه واقعیت یا بپذیرش یا انکارش کن، یه کاری کن که اگه نکنی اونقدر همه چی هیچیه که اگه ذره ای از کمیت حواس‌پرتیات کم بشه توی هیچی خفه میشی و هی میخوای بالا بیاریش ولی چیزی واسه بالا آوردن نیست.