باید بهتر میدونستم. هر دوستیای ترازویی از انتظاراس.
لام. انتظار نداره و نداشته منو دوباره توی این حجم از افسردگی ببینه و از وقتی ازش درومدم اونیکه همیشه اول پا پیش میزاشته تو دل همه چی من بودم اونیکه کم نمیورده و هیچ چیزی نمیتونسته ناکارش کنه من بودم ولی اینکه ببینه دوباره و خیلی عمیقتر به گِل نشستم باعث ریکشن احمقانهای ازش شده؛ عصبانیت! خیلی جدی بهم تیکه میندازه و ازم بهسرعت سر هر چیزی ناراحت میشه انگار دیدنم هم آزارش میده:)))
منکه خودم تشخیص نمیدم از بیرون چه شکلیم و وقتی سعی میکنم نرمال باشم انگار تفاوتی حاصل نمیشه تنها راهحل مشکلم با لام. اینه کمتر دوروبرش آفتابی بشم تا قبل رفتنم.
ولی توی خوابگاه با هماتاقیات ترازوی انتظارات حدشون خیییلی پایینتره، اونجا مجبوری توی بدترین حالاتشون ببینیشون و چون بدترینحالات موازی با بهترینحالات دیده میشن پیشزمینهای تخیلی واسه خودت نمیسازی که فلانی رو از آدمیت به دور کنی و مدام یادته همگی آدمیزادن و آدمیزاد واقعا موجود ترحمبرانگیزیه.