text :: سایه وارونه

سایه وارونه

۶۸ مطلب با موضوع «text» ثبت شده است

Je l’ai déjà fait

دیشب خوابم نبرد مهم نیست کجا بعنوان تخت موقتم حساب میشه وقتی حتی برای یه آخر هفته عوضش کنم شب اول به هر روشی از آروم گرفتن روش مقاومت میکنه. چشمام نمیتونن بسته بمونن و همه دقایق رو خیره به سقف هل میدم جلو. ساعت رو واسه پنج عصر کوک کردم، 3 ساعت زمان باقیست، سریع خوابم برد. ساعت شیش و نیم از صدای غُرهای هم اتاقی سر شلوار زیاد تنگ شدش توسط خیاط زمان و مکان با کمی تاخیر در برم گرفت. صفحه گوشی رو روشن کردم و با دیدن ساعت میخواستم از جا بجهم ولی نگاه دومم به تماس های نیومده افتاد. واقعا ناراحت شدم. حتی از روز دعوای اونا توی ماشین هم ناراحت تر شدم. البته اینکه اون روز کلا دکمه ی حس کردنم رو خاموش کرده بودم بحثش جداست ولی انتظار اینو نداشتم. فکر کردم امروز تنها نخواهم بود، میریم میزان و تا روز تحویل سوشال بارم پر میمونه ولی آره. رفاقت هامم منطقیه فرقی با بقیه جنبه های زندگیم نداشته باشه. خالی.

۰۳ تیر ۰۳ ، ۲۱:۰۲ ۰ نظر

It’s important that you believe me

لباسم به تنم زار میزنه، شبیه آواره‌ایم که دو دقیقه قبل از حال رفتنشه. همه چی انگار بهِم آویزون شده مثل یه چوب لباسی کهنه خاک گرفته گوشه یه انباری گند گرفته با بوی نفت. حالم از خودم بهم میخوره. از کثافتی که توشم، از کثافتی که تبدیلم کرده. چشمام رو میچرخونم و فقط کثافت میبینم. دماغم امروز انواع خاطره‌های بچگیمو از پشت پنجره بو کشید و مغزم همه رو به اسم کثافت لیبل زد و واسم پخش کرد. از خودم خسته شدم. جدی میگم. از تکرار و تکرار همه چیز خسته شدم، از تک تک نگاه‌هام، از واکنش‌هام از حسم، از رفتارم از.. از خودم، خسته شدم. از تکرار هر روزه کشیده شدن تو باتلاقی که خود دیروزم ساخته خسته شدم. چیزی باهام نمیمونه، همه چیز با سرعت از کنارم رد میشه. به هر چی دست میبرم لحظه‌ای بهم آویزون میشه، شبیهش میشم، ولش میکنم، به اعماق فرو کشیده میشه و ثانیه بعد همه چی از یادم میره و دوباره از اول، دوباره از اول هزاران رویا ساختم و خراب کردم. خسته شدم. به تاریک روشن شدن لاشه نور چراغ ماشینا از پشت درختا روی کف پیاده رو خیره شدم و وانمود کردم قشنگه، وانمود کردم اونقدر قشنگه که خودم باورم شد میخواستم گوشیمو دربیارم عکس بگیرم ازشون ولی به خودم اومدم که چی میگی مگه بار اولته این حس، این صحنه، این سناریو. اینم یکی از بارها و بارها تکرار خودته. این تویی که گوشه خیابون به تکرار مردن و زنده شدن نور خیره‌ای. باور کن خودتو دیگه. خستم کردی.

۱۷ خرداد ۰۳ ، ۰۰:۳۴ ۰ نظر

دیگه خودم هم باور ندارم

 یه تک درخت مرده بین پله ها بود که دوباره براش برگشتم ولی تازگیا برای هرکاری باید چندبار هی خودمو صدا کنم و قانعم کنم که انجامش بده،گوشیتو دربیار ازش عکس بگیر وگرنه یادت میره. درنیاوردم و راهمو کشیدم و دور شدم. بهش سلام کن ولی نکردم. فکر میکردم فقط بزدل شدم ولی انگار قضیه یچیز دیگست. چیه؟ چون نمیصرفه؟ آره انگار همینه. به یسری پذیرش رسیدم که وقتی جلو آیینه میبینمشون دلم میگیره باهاشون تو چشمام چشم تو چشم بشم. بهش گفته بودم آدما تاریخ انقضا دارن ولی وقتی همینو برام از خودم نقل قول کرد میخواستم کل وجودم رو از هستی ساقط کنم که بی پروا همه چیز رو خودم بیهوده میکنم. نگو که دلیل همه این بی معنی بودن ها رو خودم ساختم؟ نگو همه چیز تقصیر منه.

۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۴۰ ۰ نظر

تلاشتم مضحکه

داری کوتاهی میکنی از این بدتر هم داشتی کافیه خفه شی و فراموشش کنی. درشو ببند و دیگه بهش فکر نکن. تقصیر خودته خودتم جمعش کن. چرا هی بدتر میشه داری چه گوهی میخوری حتی دیگه نمیتونی درست دردتو کلمه کنی. داری گند میزنی به هر چی بود و نبود حتی یادتم نمیاد از کجا نخ اشتباهی رو کشیدی و راه گرفتی دنبالش که الان انقدر پرتی و تو هیچی جا نمیگیری. اصلا اینا کین چرا باید اونجا باشی چرا نرفتی تو چرا رفتی اونور چرا دهنتو باز نکردی چرا دهنتو باز کردی چرا هیچکدوم جوابت نیست. اصلا تو کی ای. من کجام. این چه آشغالیه دارم گوش میدم. حتی وجود داشتنت هم مسخره شده. چی هستی تو؟

۱۳ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۳۴ ۲ نظر

just because I'm not a fucking pussy

نمیدونم واسه شما چجوریه ولی وقتی من آسیب میبینم همون راهی که اومدم رو برمیگردم میخزم تو سوراخم، دقیقا کاری که امروز کردم. نمیدونم چرا میخواستم دنبالش کنم ولی حتی تلاشم هم احمقانه بود. حس حماقت میکردم و همون 7 دقیقه‌ای که زده بودم بیرون رو دویدم برگشتم توی تخت. لپتاپ رو روشن کردم هندزفری رو کردم تو گوشی و پلی لیست خونه پشتیم رو پلی کردم و اومدم که بنویسم. ولی نمیدونم کدوم آهنگ بود کجاهای خیال پردازی‌هام بود که نیم ساعت بعد به خودم اومدم دیدم نمیخوام یه بیچاره که انقدر ساده میترسه باشم و دوباره برگشتم بیرون. یادم میره ولی حداقلش مسیر برگشت حس خوبی داشتم.

۳۰ فروردين ۰۳ ، ۲۲:۱۳ ۰ نظر

با من حرف بزن

آره خب با آدم حرف نزنی از دستات سر میخوره میره حالا تو هر چی میخوای با همون دستا قلب نشون بده، نمیفهمم. یه گونی سیب زمینی میشم پر از قلب. حالا دیگه نه قلب میخوام نه سیب زمینی، واکینگ دد رو از اول میخوام.

۱۶ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۱۳ ۰ نظر

تو رو هم نمیخوام

نی میزنه به رگ دستم و تو میکشه هر چی هست و نیست رو. اونقدر خالی میشم که دست بهم بزنی پودر میشم و میریزم زیر پا.

۱۴ فروردين ۰۳ ، ۲۳:۰۷ ۰ نظر

How many more ways are there for you to rip my heart out

انگار یه گوله کش که تو هم چوریدن پیدا کردی انگشتاتو کردی توش و هر وقت میلت بکشه میندازی زیر یکیشون میگیری، میکشی و ول میکنی. منم که کولی با هر رعشه‌ای بغضم میگیره. دیگه نمیتونم. میخوام چشمامو وسط یه اقیانوس خالی باز کنم و از مه غلیظ نفس بکشم. به پشت دراز بکشم روی آب راکدش و توی یه آهنگ خوب غرق شم.

۰۷ فروردين ۰۳ ، ۰۲:۳۰ ۰ نظر

امروز هواش خوب بود، از پشت پنجره

دلتون نخواد من خیلی خوش خوابم. حتی اگه بدترین شب رو هم گذرونده باشم و به سگ ذلت خودمو خوابونده باشم، اونم فقط واسه یک ساعت، وقتی چشمامو باز میکنم انقدر همون یک ساعت بهم ساخته که انگار همه آشغالایی که روم نشسته بودن هلم دادن پایین و یه لول تازه برام باز کردن. حالا از یه طرف دیگه یه سق دارم که همه اون آشغالارو برداشته باهاشون چش‌چالشو سیاه کرده و زبونشو دور گردن خودش انداخته. با زنده‌ترین نگاهم دهن باز میکنم و جمله‌ی امروز قراره روز خوبی باشه رو میندازم بیرون، و تمام؛ اون روز شروع نشده تموم شد.

۱۸ اسفند ۰۲ ، ۱۶:۴۸ ۰ نظر

We're holding on to the pain because it's all we have left

مثل شعر حرف میزنی، به گریه‌ام میندازی. زیبایی، ولی غمگینی، به گریه‌ام میندازی. بهت گفتم دوستت دارم، سرت رو سمتم چرخوندی، لبت رو واسه لبخندی خنک، از هم باز کردی و گفتی، هیچوقت اون کلمات رو از من نمیشنوی.

۰۶ اسفند ۰۲ ، ۱۴:۱۵ ۰ نظر