بایگانی آبان ۱۴۰۳ :: سایه وارونه

سایه وارونه

۴ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

بدبخت

خط به خط کتابی که میخونم رو دوست دارم. زندگینامه داستایفسکی از هنری تراوایا ترجمه هروی. از ول شده‌های روی میزهای کتابخونه دانشگاه پیداش کردم. جلد اصلی رو نداره، مال سال شصت و نه چاپ اولشه و کاهی برگه‌هاش از رنگ و رو رفته. میترسم بیشتر از چهل و پنج درجه بازش کنم انگار دزدکی میخونمشون. نمیدونم قلم مترجمه یا نویسنده ولی به دلم میشینه واسه همین دو ماه گذشته و تازه هفتاد صفحه از پونصد و چهل رو جلو اومدم. هر خطش گیرم میندازه که صحنه‌سازی رو به به، شیوه داستان‌گویی رو به به. اینجا میگه "در داروویه(ده پدر داستایفسکی) در حال بیکاری و نومیدی عیب‌های درونش آزادانه جلوه‌گر می‌شدند." جوری فلاکتش رو با احتیاط به‌سمت شاعرانگی میرونه که آدم دلش گرم میشه، میخواد بشینه پای داستانش و دستشو بزاره زیر چونش. یجای دیگش داستایفسکی شونزده ساله برای برادرش از شاعران و نویسنده‌هایی که میخونه مینویسه "Phèdre را خوانده ای؟ برادر اگر تو معتقد باشی که این عالی‌ترین طبیعت واقعی در هنر نیست در این عقیده تنها هستی." در این عقیده تنها هستی. واو. ببین چجوری میگه. در این عقیده تنها هستی. از توی روحم نسیم رد میشه وقتی توی مغزم تکرارش میکنم، آروم میشم اصن، حالم جا میاد، دنیام از زمین بلند میشه و گِل‌هاش توی آبی محو میشن. در ادامش میگه "Corneillie را چطور؟ Le Cide را خوانده‌ای؟ بدبخت آن را بخوان. آن را بخوان. و درمقابل کرنی به زانو بیفت. تو به اون توهین کرده‌ای.." بدبخت، آن را بخوان.
البته انگار یچیز دیگه هم هست که من معانی رو جوری که بیشترین درد رو بشونه می‌پذیرم. به حدی کمتر از اون علاقه‌ام رو از دست  میدم و توی لوپ "خب که چی" فرو میرم. شاید این کتاب چیز خاصی نباشه و منم که دراماتیک میخونمش. بدبخت، آن را بخوان. بستگی داره چجوری بخونیش. شاید. شاید هم کلمات دقیقا با همون غلظتی که باید باشن هستن و هنوز به اندازه کافی دراماتیک نیستم تا روزگارم رو با محتواتر بگذرونم.

۲۸ آبان ۰۳ ، ۲۰:۵۳ ۰ نظر

تنبک خونه

پشت گوشتم نشستم و نگاهمو می‌چرخونم. وزنشون استخونهای پشتم رو به پایین میکشه. صدای موزیک توی خلأ بینشون پیچیده و خودشو می‌کوبونه پستویی باز کنه ولی ضرباتش به دیواره‌های گوشتی و تنبکی بی‌معنی و محوش میکنه. معانی از تو و بیرون بالا پایین میشن و به اطراف هل داده میشن. یکم این نگهش میداره یکم اون. تهش انقدر دست به دست میشه که برمیگرده دست قبلی، قبلی، قبلی.

۱۹ آبان ۰۳ ، ۱۲:۵۸ ۰ نظر

چترت رو پارو کن

دیشب سر از جزیره ای درآورده بودم که یه سمتش شمال بود. خونه های نیمه باز روی شیب کوه سبز. رطوبت، موهام رو خیس کرده بود و کف پاهای برهنم رو خنک میکرد. هر دری از ویلای پر نور رو میبستم یه پنجره‌ای از یجاییش ول میشد و بادش میپیچید دورم. هر چی گشتم پیداش نکردم.
یه سمتش جنوب بود. هرچی کوه رو پایین‌تر می‌دویدم از نفس بارون می‌ریخت توی سرخی رگ‌های خورشید. بین لنج‌های درب و داغون دنبالش گشتم پیداش نکردم. توی غوغای بار بین الوار‌های آویزون از سقف دنبالش گشتم، پیداش نکردم.
یادم نمیاد دنبال چی میگشتم ولی هرچی پیدا کردم به جز اون.

۱۱ آبان ۰۳ ، ۰۰:۰۲ ۰ نظر

آشپزخانه

من زیاد اهل آشپزی نیستم و درحالت عادی زمان خاصی رو توی آشپزخونه سپری نمیکنم حالا اگه وقتی واردش میشم بهم حس حبس شدگی هم بده یه بهونه دیگه بهم داده که سمتش نرم.
از طرفی اونقدر هم خالی نمیتونه باشه که هیچ حسی ازش نگیرم و بی معنی بودنش همه غذاهام رو بی مزه کنه.
پس تم رنگیش نه میتونه کاملا سفید باشه نه تیره، مثلا چوب تیره شیکه ولی به چشم من فضارو کوچیک میکنه و جا نفس نمیده.
مثلا یه رنگ زنده مثل سبز آبی با یجایی مثل قاب پنجره ها چوبی تیره و دیوارها هم واسه تکمیل داستان یه کاری بکنن.
جزیره هر چقدر مفید و موثر باشه من هر برخوردی باهاش کردم نتونستم بپذیرمش و همش سر راه بود و جا رو برای پذیرا بودن هم من فضا میگیره و اگه بخوام ارتباطی بدم مهمونم رو میشونم لبه اوپن بجای اینکه بزارمش اون وسط و سرگردون دورش بچرخم.
موقع کارم هم تماشاچی نمیخوام و لذتی که از پروسه کار نیازه رو ازم میگیرن.
پس اگه جعیتی باشن و نخوام همه رو توی میان خانه بزارم و بعضی رو بفرستم توی حیاط، پس آشپزخونه رو هم میچسبونم به حیاط.
یه سری پنجره خوب و یه در هم سمت حیاط.
حیاطی که تو یه ضلعش یه در به آشپزخونه داشته باشه یه در به میان خانه.
پنجره بلند هم ویوی خوب میخواد حتی همون در به حیات رو هم من باز نمیبینم و پوشیدگیش رو داره ، شاید یه هاله هایی از نور رو راه میده تو و فقط واسه یه وایبی اونجاس، مثلا نصفش پایینش چوبی باشه و نفصش بالاش یه پرده که رنگی بپاشه تو یا طرحی ملیح.
بیشتر از شیک بودن میخوام یه داستان خودمونی داشته باشه.
و درنهایت اونقدر هم نمیتونه فضاش بزرگ باشه که وقتی اومدم تو هی از هر طرفش راه فرار داشته باشم.
یچیزی بین حبس و فرار.

- طرح 2

۰۵ آبان ۰۳ ، ۱۷:۳۲ ۰ نظر