شیش طبقه خودتو از اون پله ها میکشی بالا تا فقط برسی به کاناپه و روش بمیری. درو باز میکنی تو همون ظلمات میری ولو میشی، ثانیه نکشیده میبینی سوز از همه طرف میاد. با هزار بدبختی تنتو جمع میکنی میری پنجره ها رو ببندی که تا میای آخری رو ببندی یکی از بیرون دستتو میگیره.