اولین اپیزود رو با این ذهنیت شروع کردم سریالی که اسمش این باشه حتما میخواد از کلیشههای برعکسش بگه یا میخواد ثابت کنه آدم عادیای وجود نداره ولی هرچه پیشتر رفت دیگه این تصورم ازش از یادم رفت و توی فضای بین دوربین و کاراکتر گیر کردم که نمیزاشت اگه میخواستی هم به چیزی به جز چیزی که داره بهت نشون میده نگاه کنی طوری که اگه لحظهای سرت رو برگردونی یا پلک بزنی کلی از ماجرا عقب میفتی که اون نیم نگاهی که اومد و رفت خودش پر از حرف بوده.
اولش خیلی همه چی گوگولی و لطیف بود تا اینکه کمکم تار و پودای دارک خودشونو نشون دادن. نمیگم سریال فوق خفنی بود چون چرت و پرتای رو هوا زیاد داشت که پشتشون منطق درست حسابیای نبود و خودشم چون میدونست اینو رو سطح فقط باهاشون بازی میکرد از کاتهاشون بگیر تا حرفایی که هیچوقت به هم نمیزدن تا واکنشهاشون؛ واسه همین چیزی که باعث شد دوسش داشته باشم رابطشون نبود، بیشتر از جوری که درداشون، حسهاشون رو توصیف میکرد لذت بردم. البته لذت واژهی اشتباهیه، بیشتر جذب شدن بود انگار زبونشون واسم قابل درک باشه و نتونم نادیدش بگیرم و راحت برم اپیزود بعدی و همون نیم ساعت اونقدر با احساساتت بازی میکرد و هَمِت میزد که یه اپیزودش واسه یه روزت کافی بود.نمیدونم فقط بخاطر فشارایی که رومه چنین اتفاقی برام افتاد و این فقط کبریت آخر رو کشید یا خودش هم قصدش همین بود چون هانی هم مودی که بعد این داشت رو انداخت گردن pmsاش ولی واسه من چند روز گذشته همه چی یجورغریبی بود.
از اونکه بهم گفت داری پر از استرس و نحیف میشی و هرچی بیشتر بهش فکر میکردم میفهمیدم درسته ولی کاری از دستم برنمیاد واسه توقفش بگیر تا صبحش که اپیزود 9 اینو دیدم و دیدم و هی باز دیدم مخصوصا اون سکانس عکاسی تلفیق شده با حرفای کایل و اون پیانو و پسزمینش صدای جنگی که اون دوتا راه انداخته بودن و تمومی نداشت و اونقدر برام زیادی بود که فقط زدم بیرون و تا ساعتها عقربهها رو گوشهی پارک هل میدادم جلو تا دیشب که به قدری پایین بودم که حس میکردم دارم غرق میشم و حتی نمیتونستم تکون بخورم و سطح نیدی بودنم اونقدر زد بالا که لینک ناشناس گذاشتم توی توییتر که ملت فقط بیان یه چیزی بهم بگن مهم نبود چی که بعضی معامله به دست اومدن، بعضی بدتر از خودم درحال تقلا، بعضی اما مهربون بودن و کمکم زنجیر کف اقیانوسه شل کرد گذاشت بیام رو سطح و یادم بره زنجیری هست و خوابم ببره.
امروز بهترم.درسته اذیت کرد ولی رفت توی موردعلاقههام چون نیازه یادت نره که اگه بره تو هیچی نیستی و این تا جایی که تونست حسها رو خوب به تصویر کشید.
و امان از این.