هرچقدر قبلی رو خوب بودم الان بدم. اون تک لحظه که گاهی میلوله بین تاریکیم هربار یه قدم از خودم دورترم میکنه یادم میبره هر چی تا ثانیه قبلش جمع کرده بودم. دارم شر و ور میگم. میخوام بگیرم خودمو زیر چک و لگد یجایی روی یکی از پلها وقتی نیمه شب چیزی جز چراغ ماشینا تا ته تخم چشمت راه نداره. لگد توی پهلو. لگد توی شکم. لگد توی صورت. اونقدر لگد بزنم که هر چی رو زیر ماشینا انداخته بودم یادم بیاد، باختم رو باورم بشه. اونقدر بزنم که پرت شم همونجایی که کل هویتم رو باد برده.